شیخ و شاگرد نا خلف – لاکن قدری بی تربیتیه

شیخ از شاگردی پرسید روزگارت چگونه است؟
اندوهگين گفت چه بگویم ، امروز از زور گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم
شیخ زمزمه کرد خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسي ميكني
شاگرد که ناراخت شده بود به شیخ گفت ک…م تو دهنت
شیخ گفت برآشفت و گفت این دیگر چیست
شاگرد ناخلف گفت این روزی امروز تو بود که چهل سال نزد من امانت بود

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *