پيام


مرد راننده ای بیابانی بین ابیانه و حسین آباد
سر در قهوه خانه ای ناگاه چشم او بر نوشته ای افتاد
«هر که در این مکان غذا بخورد
به امان خدا رود آزاد 
سی چهل سال 
بعد پولش را نوه هایش به ما کنند ایفاد
مرد با دیدن چنین جمله زد بغل
رفت تو خوش و سرشاد
قیمه و قورمه و کباب و چلو ماست و نوشابه
سبزی و سالاد همه را خورد
و آرغی هم زد مست و شنگول 
از چنین رخداد
تا که برخاست موقع رفتن
صاحب رستوران جلوش ایستاد
بعد صورتحساب میزش را
مهر و امضا شده به دستش داد
مرد راننده آمپرش بالا رفت
و پرخاش کرد با فریاد
این یقینن کلاه برداری است
مردک حقه باز، ای شیاد
از چه این جا نوشته پول غذا 
بعد سی سال گردن اولاد؟ 
صاحب قهوه خانه گفت:
عزیز بی خود و بی جهت نگیر ایراد 
این حساب پدر بزرگ شماست 
که برای شما به جای نهاد
ای جوانان و کودکان عزیز
بشنوید این نصیحت از استاد
که اگر زرت جمله قمصور است 
همه تان بد بیارِ مادر زاد
نیمی افسرده اید و پژمرده
نیم دیگر به گند و گه معتاد
این طرف فقر هست و بیکاری
آن طرف چوب هست و استبداد
اختلاس و چپاول و دزدی هر کجا 
هر طرف کند بیداد
با اسید و چماق و چوب شوید 
در خیابان و کوچه ها ارشاد
تو مپندار مشکل از خود توست 
یا تو تقصیر کاری از بنیاد 
همه این ها هزینه‌ی رأیی ست 
که زمانی پدر بزرگت داد
با چنین شعر و معرها هالو 
سر تو بر تن تو مانده زیاد 
محمدرضا عالی پیام (هالو)

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *